کلن سعی کنید هیچ وقت تک و تنهایی سرتون رو نندازید پایین همینطوری واسه خودتون راه بیفتین برید کافی شاپ دانشگاه ، که پر ادم ه! بعد جاتون نیس بشینین و اتفاقا حالی تون هم نیس! یهو میبینی ی صندلی کشیدی عقب, ...ادامه مطلب
چقد ریتم صدای استاد فارما مون قشنگه.... عین صدای نیکی کریمی ه! ادم دلش میخواد صدبااار ویس ها رو پلی کنه !! حیف که فارماست!:))) , ...ادامه مطلب
خب ...خب... الهی شکر... الحمدلله ... چشم شیطون کووووور ، گوش هاش کر !:/ قراره امروز آخرین جلسه کارآموزی پرستاری مون باشه! اون امتحان ملعونه هم که هست :( :'(:'(:'( دیگه فعلا نشستیم تو استیشن بازم چشم شیطون کور ،گوشاش کر ! بیکاریم! خدااااا کنه مریض نیاد:( هر لحظه میترسم استاده بگه پاشین بریم زیادی بهتون خوش گذشته! دیگه خبری نیست...:دی شما چه خبرا؟!:دی, ...ادامه مطلب
روز اولی که اومدم دانشگاه ثبت نام کنم ، دقیقن همین جایی نشسته بودم که الان نشستم! هیییچ وقت فک نمیکردم به چنان فلاکتی دچار بشم که ی روز ساعت یازده شب دانشگاه باشم! امشب شب امتحان فارماست (با سوز بخون, ...ادامه مطلب
شاید باورتون نشه از دیشب فقط دو ساعت خوابیدم ! امتحان خوب بود :) خدا رو شکر...انتظار ی نمره خوب دارم:) عصر هم رفتم چشمم رو معاینه کردم... باز ضعیف شده... دکتر میگفت زیاد شماره چشمت بالا نیست اشکال , ...ادامه مطلب
هر آنچه را که به سختی در دستهایت نگاه داشتهای، هر آنچه را که به سختی به آن عشق میورزی، هر آنچه را که اکنون به سختی از آنِ توست... رها کن، ای مونس من تا به راستی از آنِ تو باشد... "یانیس ری, ...ادامه مطلب
نیکی و فاطمه خواب بودن صب که من رفتم بیمارستان ، وقتی برگشتم با اتااق تمیییز و مرتب شده و این قانون نامه رو در یخچال مواجه شدم!:)) امیدوارم واضح باشه چی نوشته!;-) بند اول تذکر به اینجانب میباشد! مب, ...ادامه مطلب
شاید بهترین زمانی که میشد « ارسال مطلب جدید » رو باز کرد ، همین امشب باشه ! تولدت مبارک عشق جانم:-) امیدوارم خیلی بیشتر از الان ، تا همیشه همینطوری دوست خوب و عزیز تر از جان من بمونی...:-) زاد روزت خجسته مهربون !:-) + به هر حال عشق جان وب م رو نمیخونه که ! ولی ما مراحل تبریکزیزاسیون را به جا اورده ایم با اداب و تشریفات کامل !^_^, ...ادامه مطلب
تولد هم اتاقی م هشت دی ماه بوده و به دلیل اینکه بچه رفته بود فرجه نبود که کادوش رو بهش بدیم ! به همین منظور پریشب نه ! ی شب قبل پریشب با مامان جان رفتیم ی دستبند خریدیم واسش، وختی اومدم خونه سیسا جان گفتن که فردا بعد امتحان میخوایم با دوستام بریم بیرون تولد دوستمه !:-| منم که دل رحم ! دستبند رو دادم بهش گفتم فردا میرم یکی دیگه شو میخرم !^_^ روزی روزگاری فردا شد که دیروز بود ، رفتم ی چن جای دیگه هم نگا کردم خوشم نیومد ، اخر سر ی جا ی گردنبند دیدم خوشم اومد ^_^ همونو گرفتم واسش ! و تا اومدم خونه صاف از تو کیفم در آوردم با جعبه گذاشتمش تو کشو دراور . شبی مامان میگه کادو دوستت رو نشونم ندادی ، همچین با دل امید رفتم اوردمش در جعبه رو که باز کردم دیدم عههه ؟! جعبه خالی ه!:-| بعله ! گردنبند رو جا گذاشتم تو مغازه ! اصن داغون شدماااا ، له له !:-D حالا ایشالا فردا میرم میگیرم ازشون و اینا! حواس پرت و گیج بودم بدتر هم شدم :)) میدونین اون لحظه داشتم به این فک میکردم که هیچ وقت نباید با قیافه ی داغون بین فرجه ایم پامو بذارم تو این مغازه های جینگیلی جات شیتان پیتان !:-| برا همین حول شدم :))) اصن اعت, ...ادامه مطلب
اونقدری که دلم نمیخواد این تعطیلی بین دو ترم تموم شه، اونقدری که دلم نمیخواد هیچ روز دیگه ای به عنوان ترم جدید پامو بذارم تو اون کلاس و آدمای مزخرف ش ! باید کم کم هشتگ بزنم نژاد پرستی !:- هه !, ...ادامه مطلب
زندگی مجازی وبلاگی ادما هم بالاخره ی جایی باید تموم شه. باید تموم شه...ولی برا هرکسی ی وقتی داره... میدونم قبلا هم ی بار دیگه رفتم و اومدم ، کلا ی جورایی بین وبلاگ نویس ها شایعِ این ویروس، اما الان برای من این ویروس ی کم قوی تر و مهلک تر عمل کرده...:) فک میکنم وقتشه که برم، چون خسته شدم از اینجا.....این تمام حقیقت ه! صرفا جهت اینکه بی خدافظی نرفته باشم...(خدافظی شما هم پیشاپیش پذیرفته شده !;-) ). امیدوارم زندگی براتون پر از روزای قشنگ و رنگی رنگی باشه :) نه هیچ وقت ستاره ای اینجا روشن میشه و نه ستاره این وبلاگ هیچ وقت دیگه روشن میشه...شما هایی که اسم وبلاگ اکثر تون لب, ...ادامه مطلب
لطفا یکی بگه امروز که شنبه بود و گذشت چندم بود؟:/ خیلی ممنون ! والا با اینکه امروز حذف و اضافه بود ولی من از هرکی میپرسیدم نمیدونست امروز چندمه و تا الان که شنبه تموم شده ، و سه ساعته وارد یک شنبه شدیم بازم نمی دونم شنبه چندم بوده ؟!:دی دلم میخواد از امروز فقط همین رو مینویسم ، که چقدر چقدر چقدر هوا میتونه به طرز لعنتی طوری خووووووب باشه... ی جوریکه وقتی پامو گذاشتم تو حیاط بیمارستان و خنکی شو حس کردم، دلم خواست با همه خستگی هام و با توجه به اینکه شب بود و تنها بودم ، پیاده بیام دانشگاه صد البته داشتم با مامانم حرف میزدم و همزمان توانایی اینو نداشتم که هم کل, ...ادامه مطلب
حاشیه و گوشه کنار های این روزا اتفاقایی هست در نوع خودش حساس که میتونه ذهن آدم رو به خودش مشغول کنه. یکی کاملا اجتناب ناپذیره و صد در صد طبیعی ه که ذهنم درگیرش باشه ، جمعه با هر زنگ تلفن خونه و موبایل مامان انگار که قلب من از ارتفاع هزار متری پرت میشد پایین ! لحظه به لحظه ای که گذشت برام زجر بود و الانم که اینجام هست .... و خب طبیعیه که کمی ادامه دار باشه... دومی رو باید بگم حاشیه حساس ! ی جور اضطراب و نگرانی درونم منتقل میکنه... در کنار همه اینا ، ریحان مشغول شیفت و درس ه و عملا هیچکس نیست بشینم دو کلمه حرف بزنم دلم نترکه ! طبیعیه که نشه تو وبلاگ هم نوشت... بنویسم , ...ادامه مطلب
همونطور که میدونین ادم نباید بذاره درس و دانشگاه به وبلاگش لطمه بزنه و اصن اگه از من میشنوین کلا بحث درس و دانشگاه و کلا هر عامل متغیر در زندگی یکنواخت ادمی میتونه باعث بشه با قدرت هرچه تمام تر (صد البته اینجانب !) به چرت و پرت نویسی در این وب زبون بسته بپردازم ، چه بسا که اگر زبون داشت خدا میدونه چه الفاظ رکیک و آب نکشیده ای بارم میکرد ! البته بعید میدونم چون بچه تربیت شده منه ، مگه اینکه دوستام از راه به درش کرده باشن! هفته اول دانشگاه ترم چاهار به این صورت سپری شد که از بسسسس در طول تابستون افقی بودم :/ نمیتونستم بشینم سر کلاس ، صد دفعه پوزیشن عوض میکردم. ,زمین باران را صدا میزند من تو را ...ادامه مطلب
نمیدونم چگونه بی انصاف باشم ولی میدونم خیلی مورد بی انصافی واقع شدم! یکی از راه هاش اینه که همینطوری عین گاو سرت رو بندازی پایین بری اصن انگار نه انگار ! حالا هرچند خودت ، خودت رو ادم میپنداری ، ولی اون ادم روبرو ت رو هم هرچند نه در حد خودت ولی ی ذره ادم بپندار! ( ایکونِ ههع!:/ ). شاید اونم ی ذره در مورد بعضی چیزا حق داشته باشه ! , ...ادامه مطلب